دل خوشي های طلبه

« ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» اگر با آمدن خورشيد بيدار شويم نمازمان قضاست...منتظران به گوش باشيد

چهار پنج روز بود که جلو بود...
چند روز مانده بود تا عملیات بدر.

جایی که بودیم از همه جلوتر بود. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی ها .

توی سنگر کمین ، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیده بانی می کردم.

دیدم یک قایق به طرفم می آید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم.

جلوتر آمد ، دیدم آقا مهدی است.

نمی دانم چه شد ، زدم زیر گریه .



از قایق که پیاده شد، دیدم هیچ چیزی همراهش نیست، نه اسلحه ای ، نه غذایی . نه قمقمه ای ؛فقط یک دوربین داشت و یک خودکار.

از شناسایی می آمد.

پرسیدم « چند روز جلو بودی؟»

گفت : « گمونم چهار – پنج روز.»


❤ خاطره ای از شهید مهدی باکری ❤
کوتاه شود

[ شنبه 10 اسفند 1392برچسب:شهید,شهدا,عکس,خاطره,دل خوشی هام,شهید,مهدی,باکری,سردار,,

] [ 21:41 ] [ طلبه ]

[ ]

آرایشگاه جبهه

سردار سلیمانی در آرایشگاه صلواتی

آرایشگر ، شهید احمد سلیمانی پسر عموی حاج قاسم

 

 

[ یک شنبه 29 دی 1392برچسب:شهید,شهدا,عکس,خاطرات,خاطره,سردار,سلیمانی,

] [ 14:48 ] [ طلبه ]

[ ]

شهیدی که ظهر عاشورا تیر بر پیشانی اش نشست

در میان فرماندهان دفاع مقدس، برخی هنوز هم که هنوز است گمنامند و یا آنطور که باید، شناسانده نشده اند. سردارانی که شاید یکی از دلایل مهجوریت آنها این بود که در آغازین روزهای جنگ به شهادت رسیدند و شاید تقصیر گمنامی آنها را باید از همرزمانشان پرسید.

به هر حال، ظهر عاشورای 1359 بود که یکی از همین سرداران گمنام در تنگه حاجیان گیلانغرب، بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به سر، بر خاک افتاد.

سردار شهيد علی اصغر وصالي طهرانی‌فرد (اصغر وصالی) به سال 1329 در منطقه دولاب تهران به دنيا آمد که به دليل تقارن ميلادش با ماه محرم نامش را علي اصغر گذاشتند.
 
اصغر در سال هاي جواني توانست با مشقت فراوان از ايران خارج شده و دوره‌هاي چريکي را در ميان مبارزان فلسطيني طي کند. سپس به ايران آمد و زندگي مخفي خود را شروع کرد اما سرانجام توسط عوامل رژيم طاغوت بازداشت شد.

 


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:شهید,شهدا,عاشورا,تیر,شهادت,رزمنده,سردار,علی,اصغر,وصالی,طهرانی,فرد,اصغر وصالی,

] [ 17:12 ] [ طلبه ]

[ ]

سالگرد سردار حاج عباس كريمي
افسران - سالگرد شهادت حاج "عباس کریمی" فرمانده لشکر 27 محمدرسول ‏اللَّه(ص)

خلاصه اي از زندگي نامه اين شهيد در ادامه مطلب


ادامه مطلب

[ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:سالگرد,شهيد,سردار,حاج,عباس كريمي,زندگي نامه,

] [ 20:30 ] [ طلبه ]

[ ]

با چشم و ابرو اشاره كرد چيزي نگويم...

 

انبار دارمان گفت :

((يك بسيجي اينجا هست كه عوض ده تا نيرو كار ميكند،هيچي هم نميخواهد ميشود او را بدهيدش به من؟))

گفتم كو؟ كجاست؟

گفت: ((همان جواني كه دارد گوني هارا دوتا دوتا ميبرد توي انبار، همان را ميگويم))

گوني ها جلوي صورتش بود و نميشد ديدش

رفتم نزديكتر نيم رخش را ديدم ، آقا مهدي بود

او هم مرا ديد با چشم و ابرو اشاره كرد چيزي نگويم ، بگذارم كارش را بكند

دل توي دلم نبود  گوني ها كه تمام شد ،چاي آوردند

گفت برويم ديگر

.

.

شهيد مهدي باكري فرمانده لشگر

(( خاطرات شهدا دلخوشي هام ))

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه