بعد از سه ماه دلم برای اهل وعیال تنگ شد و فکر و خیالات افتاد تو سرم.
مرخصی گرفتم و روانه شهرمان شدم.
اما کاش پایم قلم می شد و به خانه نمی رفتم.
سوز و گداز مادر و همسرم یک طرف، پسرم کوچیکم که مثل کنه چسبید بهم که مرا هم به جبهه ببر، یک طرف.
مانده بودم معطل که چگونه ...(در ادامه)
منبع :(( کتاب رفاقت به سبک تانک ))
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:شهدا,نور,نوراني,بچه,پسر,رزمنده,جانباز,جبهه,جنگ,برگشت,آقا,سوخته,سياه,سوال,راشد,مناف زاده,دل,خوش,هام,خاطره,شهدا,,
] [ 12:36 ] [ طلبه ][